بغض نشکسته می زند فریاد

تنهایی ، آرامگاه جاوید من است و درد و سکوت ، همنشین تنهایی من

بغض نشکسته می زند فریاد

تنهایی ، آرامگاه جاوید من است و درد و سکوت ، همنشین تنهایی من

نه این... نه اون!

این پنجره‌ای که رد پاهای تو رو یادشه
این عطری که هنوز روی بالشه
یا همین بغضی که هیچ وقت قرار نیست وا بشه

اون مسیری که تا ابد قدمهامونو ازبره
چشمی که جز از خواب تو نمی‌پره
همین قهوه‌ای که از تنهاییام تلخ‌تره 

نه این...
نه اون...
نمی‌دونن
چرا دستمو از دستت کشیدم

اون قطره بارونی که بارونی‌مو سوراخ کرده
بالشی که تنها رفیق گریه و مرده
پا به پای گریه‏هاش گریه کرده
اون دلی که رفته
که بر نگرده

این عقربه‌ای که از جاش تکون نمی‌خوره
خونی که یخ زده تو رگام، راه نمی‏ره، نمی‌سُره
این تیغی که نمی‌بره 

نه این
نه اون
نمی‌دونن
هیچ‏وقت خاطره‌هامو بهت پس نمی‌دم

(میثم یوسفی)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد