این پنجرهای که رد پاهای تو رو یادشه
این عطری که هنوز روی بالشه
یا همین بغضی که هیچ وقت قرار نیست وا بشه
اون مسیری که تا ابد قدمهامونو ازبره
چشمی که جز از خواب تو نمیپره
همین قهوهای که از تنهاییام تلختره
نه این...
نه اون...
نمیدونن
چرا دستمو از دستت کشیدم
اون قطره بارونی که بارونیمو سوراخ کرده
بالشی که تنها رفیق گریه و مرده
پا به پای گریههاش گریه کرده
اون دلی که رفته
که بر نگرده
این عقربهای که از جاش تکون نمیخوره
خونی که یخ زده تو رگام، راه نمیره، نمیسُره
این تیغی که نمیبره
نه این
نه اون
نمیدونن
هیچوقت خاطرههامو بهت پس نمیدم