بغض نشکسته می زند فریاد

تنهایی ، آرامگاه جاوید من است و درد و سکوت ، همنشین تنهایی من

بغض نشکسته می زند فریاد

تنهایی ، آرامگاه جاوید من است و درد و سکوت ، همنشین تنهایی من

دریاچه یا بیابان نمک ؟

هیچ وقت قصد دخالت در مسایل سیاسی رو ندارم. متاسفانه در کشور مرسوم شده که به هر موضوعی انگ سیاسی میشه زد. ولی مسئله محیط زیست جدای همه ی این مسایل است.

دیروز سفری به کنار دریاچه ارومیه داشتم. دریاچه ای که نقش مهمی در منطقه ایفا میکند. هر چند علیرغم بارش های چند هفته ی اخیر آب کمی پیشروی داشت ولی باز هم خشک شدن بخش اعظم دریاچه کاملا مشهود بود. این مشکل ظرف سه یا چهار سال اخیر ژیش نیامده بلکه در دوره های قبلی نیز بدلیل مدیریت غلط منابع طبیعی چنین مشکلی بوجود آمده و ظرف چند سال آخر بروز مشهودی داشته است.

دیدن عکس ها هر چند تلخ است ولی باید با واقعیت ها منطقی روبرو شد.

امیدوارم که با قول هایی که مسئولین داده اند این مشکل زودتر حل شود. 




بلاکش

این روزها بدلیل بیماری حال خوشی ندارم و تنبلی و کم کاری ام را ببخشایید.

موسیقی دلنشینی از استاد بنان به نام بلاکش

امیدوارم بپسندید.

لینک دانلود مستقیم

بی خوابی

از دوران نوجوانی عاشق این بودم که شب ها بیدار بمونم و روزها جبران بی خوابی شب قبل رو بکنم. اما خوب زمان مدرسه که چنین توفیقی دست نمی داد. مگر شب ایام تعطیل و اون هم کاملا مخفی و دزدکی. تا رسید به امتحانات نهایی سال سوم هنرستان و من شروع کردم به نغ زدن که روزها تمرکز ندارم و بالخره اجازه پیدا کردم که شب ها درس بخونم. شب ها درس خوندن و صبح راهی شدن به جلسه درس و بعد از برگشت یه خواب حسابی تا غروب و حتی نزدیکی شب ها. البته نتیجه خوبی هم گرفتم. تو دانشگاه هم شب ها بیشتر جای درس خوندن مشغول حرف زدن با رفقا بودم. و البته نوشتن خاطرات بصورت داستان و گاهی هم چند خطی مقاله طنز صنفی که رئیس دانشگاه یه کوچولو شاکی بشه.

یادش به خیر. شب ها چه خدمتی به خودم می کردم. میوه، نسکافه و البته بعضی وقت ها دزدکی و ترسان و لرزان چند پک به پیپ بابا.

اهل دود نبودم اما از کلاس پیپ کشیدن هم بدم نمی یومد ولی از سیگار متنفر.

یاد جمله معروف دکتر شریعتی افتادم. خدایش بیامرزاد. کاری با عقایدش ندارم ولی من رو کتاب های دکتر کتابخون کرد. جایی از ایشان نقل شده که : در کلاس درس ما پسری بود که هم کچل بود هم زن داشت و هم سیگار می کشید.روزی او را در خیابان دیدم هم کچل بودم هم ازدواج کرده بودم و هم سیگار می کشیدم.

من هم از سیگار کشیدن و زود ازدواج کردن متنفر بودم. طفلک پدرم هیچ وقت با سیگار وارد اتاقم نمیشد. اما بازی روزگاره : هم زود ازدواج کردم و هم سیگاری شدم.

بگذریم. صحبت از شب زنده داری بود. همیشه آرزو داشتم و دارم که کاری داشتم که شب ها میشد انجامش داد و روزها به استراحت می پرداختم. افسوس حالا حتما باید راس ساعت 7 در محل کارم حاظر باشم و شب ها نیز در بدترین ناپرهیزی حداکثر می بایست ساعت 12 بخوابم تا صبح تمرکز لازم رو برای کار داشته باشم.

الان 2 روزه که حال خوشی ندارم. شب زنده دار شدم. نه از عمد که از روی بیماری ناشناخته ای که نمیدانم چیست. دیازپام و لورازپام و همه ی پام ها هم اثر نمی کند. ساعت 5 بامداده و من همینطور به کلید های کیبورد می فشارم تا شاید یکی حتی فقط یکی اینها را بخواند. اما در این شب زنده داری من نه از میوه و نه از چای و نسکافه خبری نیست. سیگار و کیبورد و من.

ای کاش امشب هم به اختیار شب زنده دار بودم ولی افسوس که بالاجبار ناچارم بیدار باشم. هر چند صدای قمیشی کمی آرامم می کند.

شما هم گوش کنید.

لینک مستقیم 

خدا فردا صبح رو به خیر بگذرونه با کلی پرونده روی میز و کارهای عقب افتاده و من ...

پاسخی به برخی از دوستان

سلام

کار این وبلاگ در نهایت نومیدی و رنج شروع شد. دو نفر از دوستان کامنت داده بودن که قابل دسترسی برای دیگران نیز هست. و چند دوست ناشناخته خوب هم بصورت خصوصی پیغام داده بودند.

از همه ممنونم.

اگر حال امروز منو بپرسید فرق زیادی با روز اول این وبلاگ ندارم و به غیر از همه ی مشکلات روحی و فکری، سرما هم خورده ام و بدتر از همه باید سر کار هم حاضر باشم.

این روزها کمی تنبلی باعث میشه خیلی راحت به خیل جامعه آماری بیکاران در بیای. که واویلا

هر چند کار کردن من فرقی با بیکاری خیلی ها نداره. ماهی ۳۲۰ هزارتومن دریافتی و اجاره مسکن و اقساط وام و ... وسط ماه خالی خالی میشی و روز از نو و روزی از نو.

من آدم مذهبی نیستم نه که از اول نبودم. چرا. از اول مذهبی بودم.(۱۴-۱۵) سالگی به بعد. ولی با ریا سر خوشی نداشتم. به ریا عادت نکردم و تصمیم گرفتم راهم رو جدا کنم. یکی از دوستان از اینکه من واژه طلاق رو استفاده کردم ایراد گرفته بودند. ولی راهکار جالبی رو پیشنهاد داده بودن. "رقابت"

اما ایکاش بیشتر توضیح میدادن که رقابت بر سر چی؟ یه مثال! ضمنا دوست عزیز ناشناخته رقابت سالم فضای فکری سالم می خواد. وگرنه جوابش کاملا عکس میشه.

یا به قول دوستی بیاییم خود را تغییر دهیم. کار سختیه اما شدنیست.

تغییر دادن هم شرایط خاصی داره. باید حداقل کمی فکر باز و آزاد و البته کمی هم زمان و فرصت داشته باشید. نمی دونم شاید دلایل من اشتباه باشه.

از اینکه شما رو دوست عزیز خطاب کردم به این دلیل بود که براتون مهم بود که من چه کاری رو بایست انجام بدم. و این به جز دوستی نیست.

باز هم منتظرتون هستم.

بودن

چه جرمی بدتر از در چشمِ مردم بی‌ثمر بودن؟

تبر محکم زمینش زد که محکومی به «در» بودن


نوکی از حفره‌اش بیرون نمی‌آید به آوازی

کلیدی تلخ می‌چرخد که هی لب‌بسته‌تر بودن


فقط بوسیدنِِ پایِ درختان است رویایش

اگر تن می‌دهد حتا به کابوسِ تبر بودن


صدای کوبه‌‌ی در؟ یا تبر؟ سرگیجه می‌گیرد

کسی درمی‌زند... در می‌زند خود را به کر بودن