بغض نشکسته می زند فریاد

تنهایی ، آرامگاه جاوید من است و درد و سکوت ، همنشین تنهایی من

بغض نشکسته می زند فریاد

تنهایی ، آرامگاه جاوید من است و درد و سکوت ، همنشین تنهایی من

...

پس خدا به شکل صندلی‌ست  می‌شود که روی او نشست
این نتیجه را گرفت و بعد  روی دسته‌اش دخیل بست

گاه شکل میز می‌شود  دست تکیه داده‌ام به او
لحظه‌ای نگاه می‌کنم  دست من سفیدتر شده ست

شکل استکان به خود گرفت   لب بزن نترس ناخدا
من هزار مست دیده‌ام؛    هر کدام یک خدا به دست

اینکه او یکی‌ست یا هزار   واقعن چه فرق می کند
او درون هرچه نیست، نیست  او درون هرچه هست، هست

اولین خدا مداد بود  سرخمیده روی دفترم
زیر تیغ یک تراش کُنْد   چرخ شد خدای من شکست

از چه می‌نویسد این قلم     اسم این غزل چه می‌شود
کفرِِ کافری ادیب؟ یا    شعرِ ِشاعری خداپرست؟


مریم جعفری آذرمانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد