-
بدون شرح
23 اردیبهشت 1389 14:57
-
بی خوابی
23 اردیبهشت 1389 05:24
از دوران نوجوانی عاشق این بودم که شب ها بیدار بمونم و روزها جبران بی خوابی شب قبل رو بکنم. اما خوب زمان مدرسه که چنین توفیقی دست نمی داد. مگر شب ایام تعطیل و اون هم کاملا مخفی و دزدکی. تا رسید به امتحانات نهایی سال سوم هنرستان و من شروع کردم به نغ زدن که روزها تمرکز ندارم و بالخره اجازه پیدا کردم که شب ها درس بخونم....
-
پاسخی به برخی از دوستان
21 اردیبهشت 1389 09:32
سلام کار این وبلاگ در نهایت نومیدی و رنج شروع شد. دو نفر از دوستان کامنت داده بودن که قابل دسترسی برای دیگران نیز هست. و چند دوست ناشناخته خوب هم بصورت خصوصی پیغام داده بودند. از همه ممنونم. اگر حال امروز منو بپرسید فرق زیادی با روز اول این وبلاگ ندارم و به غیر از همه ی مشکلات روحی و فکری، سرما هم خورده ام و بدتر از...
-
بودن
20 اردیبهشت 1389 09:05
چه جرمی بدتر از در چشمِ مردم بیثمر بودن؟ تبر محکم زمینش زد که محکومی به «در» بودن نوکی از حفرهاش بیرون نمیآید به آوازی کلیدی تلخ میچرخد که هی لببستهتر بودن فقط بوسیدنِِ پایِ درختان است رویایش اگر تن میدهد حتا به کابوسِ تبر بودن صدای کوبهی در؟ یا تبر؟ سرگیجه میگیرد کسی درمیزند... در میزند خود را به کر بودن
-
بغض شکسته
19 اردیبهشت 1389 12:48
-
۱
19 اردیبهشت 1389 08:06
سلام. اینجا که کسی نیست. هنوز هیچ کس سری به اینجا نزده. ولی سلام به همه ی دوستانی که روزی اینجا سر می زنن. این وبلاگ خیلی تلخه مثل زندگی من. خیلی تنهاست مثل خود من. به هر حال چاره ای ندیدم جز نوشتن خاطرات تلخ زندگی ام. بر می گردم.