بغض نشکسته می زند فریاد

تنهایی ، آرامگاه جاوید من است و درد و سکوت ، همنشین تنهایی من

بغض نشکسته می زند فریاد

تنهایی ، آرامگاه جاوید من است و درد و سکوت ، همنشین تنهایی من

شعری از حسین منزوی

فرود آمدم از بهشتت   در این باغِ ویران خدایا
فرود آمدم تا نباشم   جدا زین اسیران خدایا

مگر این فراموش‌خانه،   به زیر نگین شما نیست؟
که کس حسب حالی نپرسید    از این گوشه‌گیران خدایا

به جز سایه‌های ابوالهول   در این لوحِ وحشت عیان نیست
چه خشت و چه آیینه پیشِ   جوانان و پیران خدایا

به باغ جهانت چه بندم دلی را که بسیار دیده‌ست
که حتا بهار جنانت پر است از کویران خدایا

پشیمانم از زر شدن‌ها    مرا آن مسی کن که بودم
به خود بازگردان مرا وُ   ز غیرم بمیران خدایا

گُنه قند و ابنای آدم   شکربند، آیا روا بود
در آن لوح، دوزخ نوشتن   بر این ناگزیران خدایا؟

جهانت قفس بود و این را   پذیرفته بودیم اما،
نه هم‌بندیِ روبهان بود   سزاوارِ شیران خدایا

گرفتم بهشت است اینجا،   ولی کو پسند دل ما
چه داری بگویی تو آیا    به دوزخ ضمیران خدایا؟

اگر دیگران خوب، منْ بد،   مرا ای بزرگِ سرآمد
به دل‌ناپذیری جدا کن   از این دل‌پذیران خدایا


حسین منزوی

نظرات 1 + ارسال نظر
VpnServ Team 2 تیر 1389 ساعت 12:53 http://www.vpnserv.biz

با سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد