بغض نشکسته می زند فریاد

تنهایی ، آرامگاه جاوید من است و درد و سکوت ، همنشین تنهایی من

بغض نشکسته می زند فریاد

تنهایی ، آرامگاه جاوید من است و درد و سکوت ، همنشین تنهایی من

بی خوابی

از دوران نوجوانی عاشق این بودم که شب ها بیدار بمونم و روزها جبران بی خوابی شب قبل رو بکنم. اما خوب زمان مدرسه که چنین توفیقی دست نمی داد. مگر شب ایام تعطیل و اون هم کاملا مخفی و دزدکی. تا رسید به امتحانات نهایی سال سوم هنرستان و من شروع کردم به نغ زدن که روزها تمرکز ندارم و بالخره اجازه پیدا کردم که شب ها درس بخونم. شب ها درس خوندن و صبح راهی شدن به جلسه درس و بعد از برگشت یه خواب حسابی تا غروب و حتی نزدیکی شب ها. البته نتیجه خوبی هم گرفتم. تو دانشگاه هم شب ها بیشتر جای درس خوندن مشغول حرف زدن با رفقا بودم. و البته نوشتن خاطرات بصورت داستان و گاهی هم چند خطی مقاله طنز صنفی که رئیس دانشگاه یه کوچولو شاکی بشه.

یادش به خیر. شب ها چه خدمتی به خودم می کردم. میوه، نسکافه و البته بعضی وقت ها دزدکی و ترسان و لرزان چند پک به پیپ بابا.

اهل دود نبودم اما از کلاس پیپ کشیدن هم بدم نمی یومد ولی از سیگار متنفر.

یاد جمله معروف دکتر شریعتی افتادم. خدایش بیامرزاد. کاری با عقایدش ندارم ولی من رو کتاب های دکتر کتابخون کرد. جایی از ایشان نقل شده که : در کلاس درس ما پسری بود که هم کچل بود هم زن داشت و هم سیگار می کشید.روزی او را در خیابان دیدم هم کچل بودم هم ازدواج کرده بودم و هم سیگار می کشیدم.

من هم از سیگار کشیدن و زود ازدواج کردن متنفر بودم. طفلک پدرم هیچ وقت با سیگار وارد اتاقم نمیشد. اما بازی روزگاره : هم زود ازدواج کردم و هم سیگاری شدم.

بگذریم. صحبت از شب زنده داری بود. همیشه آرزو داشتم و دارم که کاری داشتم که شب ها میشد انجامش داد و روزها به استراحت می پرداختم. افسوس حالا حتما باید راس ساعت 7 در محل کارم حاظر باشم و شب ها نیز در بدترین ناپرهیزی حداکثر می بایست ساعت 12 بخوابم تا صبح تمرکز لازم رو برای کار داشته باشم.

الان 2 روزه که حال خوشی ندارم. شب زنده دار شدم. نه از عمد که از روی بیماری ناشناخته ای که نمیدانم چیست. دیازپام و لورازپام و همه ی پام ها هم اثر نمی کند. ساعت 5 بامداده و من همینطور به کلید های کیبورد می فشارم تا شاید یکی حتی فقط یکی اینها را بخواند. اما در این شب زنده داری من نه از میوه و نه از چای و نسکافه خبری نیست. سیگار و کیبورد و من.

ای کاش امشب هم به اختیار شب زنده دار بودم ولی افسوس که بالاجبار ناچارم بیدار باشم. هر چند صدای قمیشی کمی آرامم می کند.

شما هم گوش کنید.

لینک مستقیم 

خدا فردا صبح رو به خیر بگذرونه با کلی پرونده روی میز و کارهای عقب افتاده و من ...

نظرات 1 + ارسال نظر
پرستش 23 اردیبهشت 1389 ساعت 05:34 http://www.sarmayepaiizi.blogsky.com

سلام بلاگ خوبی داری ئ حفات جالب منم عشق شب بیداری اما زاد نمشه به خاط خانواده.موفق باشی به بلاگ مم سر بزن ابته تازه کارم.اینم بلاگ یگانه قلبمwww.mlosak.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد