سلام
کار این وبلاگ در نهایت نومیدی و رنج شروع شد. دو نفر از دوستان کامنت داده بودن که قابل دسترسی برای دیگران نیز هست. و چند دوست ناشناخته خوب هم بصورت خصوصی پیغام داده بودند.
از همه ممنونم.
اگر حال امروز منو بپرسید فرق زیادی با روز اول این وبلاگ ندارم و به غیر از همه ی مشکلات روحی و فکری، سرما هم خورده ام و بدتر از همه باید سر کار هم حاضر باشم.
این روزها کمی تنبلی باعث میشه خیلی راحت به خیل جامعه آماری بیکاران در بیای. که واویلا
هر چند کار کردن من فرقی با بیکاری خیلی ها نداره. ماهی ۳۲۰ هزارتومن دریافتی و اجاره مسکن و اقساط وام و ... وسط ماه خالی خالی میشی و روز از نو و روزی از نو.
من آدم مذهبی نیستم نه که از اول نبودم. چرا. از اول مذهبی بودم.(۱۴-۱۵) سالگی به بعد. ولی با ریا سر خوشی نداشتم. به ریا عادت نکردم و تصمیم گرفتم راهم رو جدا کنم. یکی از دوستان از اینکه من واژه طلاق رو استفاده کردم ایراد گرفته بودند. ولی راهکار جالبی رو پیشنهاد داده بودن. "رقابت"
اما ایکاش بیشتر توضیح میدادن که رقابت بر سر چی؟ یه مثال! ضمنا دوست عزیز ناشناخته رقابت سالم فضای فکری سالم می خواد. وگرنه جوابش کاملا عکس میشه.
یا به قول دوستی بیاییم خود را تغییر دهیم. کار سختیه اما شدنیست.
تغییر دادن هم شرایط خاصی داره. باید حداقل کمی فکر باز و آزاد و البته کمی هم زمان و فرصت داشته باشید. نمی دونم شاید دلایل من اشتباه باشه.
از اینکه شما رو دوست عزیز خطاب کردم به این دلیل بود که براتون مهم بود که من چه کاری رو بایست انجام بدم. و این به جز دوستی نیست.
باز هم منتظرتون هستم.