بغض نشکسته می زند فریاد

تنهایی ، آرامگاه جاوید من است و درد و سکوت ، همنشین تنهایی من

بغض نشکسته می زند فریاد

تنهایی ، آرامگاه جاوید من است و درد و سکوت ، همنشین تنهایی من

بودن

چه جرمی بدتر از در چشمِ مردم بی‌ثمر بودن؟

تبر محکم زمینش زد که محکومی به «در» بودن


نوکی از حفره‌اش بیرون نمی‌آید به آوازی

کلیدی تلخ می‌چرخد که هی لب‌بسته‌تر بودن


فقط بوسیدنِِ پایِ درختان است رویایش

اگر تن می‌دهد حتا به کابوسِ تبر بودن


صدای کوبه‌‌ی در؟ یا تبر؟ سرگیجه می‌گیرد

کسی درمی‌زند... در می‌زند خود را به کر بودن

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 23 اردیبهشت 1389 ساعت 05:38

جالب بود کاش اسم شاعرش رو هم بنویسی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد